گرگ

مرد را دردی اگر باشد خوش است - درد بی دردی علاجش آتش است

گرگ

مرد را دردی اگر باشد خوش است - درد بی دردی علاجش آتش است

درمان

بوی عیدی بوی توت
بوی کاغذ رنگی
بوی تند ماهی دودی وسط سفره ی نو
بوی یاس جانماز ترمه ی مادربزرگ
با اینا زمستونو سر می کنم
با اینا خستگی مو در می کنم

" گرگ برای گرگ بودن باید که تنها باشه ، هیچ چیز تقصیر تو نیست ... طبیعت تو اینطوریه ... تو نمی تونی که یک نفر رو دائم در زندگی خودت جا بدی ... این نه خوبه نه بد ، تو فقط متفاوتی ... گرگ من زخمیه و باید که خوب بشه ... من دوست دارم گرگم رو نوازش کنم و دوباره گرگم گرگ بشه ... تنهایی تو قابل شکستن نیست ، اما من گرگم رو همیشه دوست دارم و تیمارش می کنم ..."

شادی شکستن قلک پول
وحشت کم شدن سکه عیدی از شمردن زیاد
بوی اسکناس تا نخورده ی لای کتاب
با اینا زمستونو سر می کنم
با اینا خستگی مو در می کنم

حرفهات منو به فکر فرو می بره ... می دونی احساس بدی ندارم ... اگه بخوام عادلانه به قاضی برم می بینم که خق با توست ... من نمی تونم که کسی رو دائماً تو زندگیم راه بدم ... جنس من اینجوری نیست ... و چه خوب که تو اینو تفاوت می نامی ... ای کاش واقعاً ته دلت معتقد باشی که این تفاوته و خوب و بد نیست ... ایمان دارم که همینطوره ... تو همیشه دل و زبونت یکیه ...

فکر قاشق زدن یه دختر چادر سیاه
شوق یک خیز بلند از روی بته های نور
برق کفش جفت شده تو گنجه ها
با اینا زمستونو سر می کنم
با اینا خستگی مو در می کنم

به اعتقادات قلبیم رجوع می کنم ... آیا خدا برای بوسیدن کسی که دوستش می داری تورو می سوزونه ... آیا خدا برای دیدن زیبایی کسی که دوستش می داری با تو قهر می کنه ... اگر خدایی که می گن هست اینه ، من سراغی توی قلبم از این خدا ندارم ... جان لیلی تورو صدا می کنم ... به نام بوسه های مهر انگیز ، به نام زیبایی های نفره فام ... I'm in love with you leili , jaane leili , my jaane leili ، خودمو جای تو می ذارم و از بالا به بنده هام نگاه می کنم ... چه دلیلی داره ... چرا نباید ... چه دلیلی داره ... نه جان لیلی ... تو اینطوری نیستی ... تو خوبی ...

----- بخش 2 ، لیلی ... جان لیلی ...

دیدی که رسوا شد دلم ، غرق تمنا شد دلم
دیدی که من با این دل ، بی آرزو عاشق شدم

با آن همه آزادگی ، بر زلف او عاشق شدم

ای وای اگر صیاد من ، غافل شود از یاد من
قدرم نداند ...

در پیش بی دردان چرا ، فریاد بی حاصل کنم
گر شکوه ای دارم ز دل ، با یار صاحبدل کنم

وای ز دردی که درمان ندارد
فتادم به راهی که پایان ندارد

وای ز دردی که درمان ندارد
فتادم به راهی که پایان ندارد

وای ز دردی که درمان ندارد
فتادم به راهی که پایان ندارد ...

و این اشکه که برای تو سرازیر می شه ، لیلی ... جان لیلی ... جان لیلی جان من ... عشقی که درش اشک نباشه عشق نیست ... لیلی ... تنها چیزی که برای نثار کردن دارم یه دله که داغونه ... لیلی از گل روی تو شرمنده ام ... جان لیلی ... هیچ اشکی اشک نیست مگر برای عشق تو ...

وای ز دردی که درمان ندارد
فتادم به راهی که پایان ندارد ...

جان لیلی ... تویی که پادشاه این تنهایی هستی ...
my love...

طلوع


با امشب شد سه سال ، سه سال از رفتن تو گذشت
توی این سه سال من خیلی درد کشیدم
خیلی غصه خوردم
خیلی زخم زبون شنیدم ...
زخم زبون ... دردش تا اعماق روحمو می سوزند...
خیلی تو خودم ریختم ...
منت نیست بهار ، خواستم بدونی
اونقدرا بی غیرت نبودم که به این راحتیا چشم به رفتن تو ببندم ...

بهار دیگه جیمی جونی نداره که واسه غصه خوردن بذاره ...
اینو بدون ... توی این سه سال ... اندازه ... یه عمر ... پشیمونی کشیدم ... و خودمو ... زدم ... شاید ... درد ... روزایی که ... خودتو ... برام ... زدی ... تسکین ... پیدا ... کنه ...
تو که هیچوقت نخواستی به خواب جیمی بیای
از میترا بپرس ، که من چیا پشت سر گذاشتم ...
اینو بدون ... اگه تو ظرفیتم بود بازم برات سوگواری می کردم ...
بازم زخم زبونها رو تحمل می کردم ... ... ... ... ... ... ...
دیگه ظرفیتی ندارم ...

به خدا می سپارمت
واسه همیشه ... به خدای خودم می سپارمت بهار خوبم ...


برای عزیزترینم ... میترای لحظه هام ...

من حالم خوبه نجیبم ... فقط ... فقط ... دلم بهونه ی آغوشت رو می گیره ...

امشب که صداتو شنیدم لبخند زیبات روی چهره ات تو ذهنم نقش بست ...

میترای گلم ... منتظرم تا بیای ایران ... کاش منم بتونم سنگ صبورت باشم ...
منم دوست دارم سرت رو به آغوشم بگیرم و احساس کنم که ...
منم می تونم برات پشتیبان باشم ...

رفیق من ... سنگ صبور غم هام
به دیدنم بیا ... که خیلی تنهام ...

میترای گلم ... امشب بیشتر از هر شب دیگه تنهام ...
چشمامو می بندم و تورو تجسم می کنم ...
نازنینم ...

my ...

عشق

تو یه لحظه دل به یاد تو می افته
و قطره ای اشک از چشم ها سرازیر می شه
دل هوس روز می کنه ... روز الست ...

تو بالای ت‍په ایستادی و با لبخندی مهربون
به من لبخند می زنی ...من این پایین ...
لبخندی مهربون و من گریون

چقدر دلم می خواست منم در آغوش بکشی
مثل کودکی گریونم که لبخند مهربون مادر رو می بینه
ولی نمی ذارن که به آغوشش بره ...