گرگ

مرد را دردی اگر باشد خوش است - درد بی دردی علاجش آتش است

گرگ

مرد را دردی اگر باشد خوش است - درد بی دردی علاجش آتش است

افسانه ی طرقه

طرقه یه پرنده است که روزی عاشق خورشید می شه و می خواد که به طرفش پرواز کنه و خورشید رو ببوسه . او نمی دونسته که چطور باید این کارو کرد و شروع می کنه به پرس و جو و به این می رسه که برای رسیدن به خورشید باید هزار تا اسم از اسمای خداوند رو بدونه و مادامی که پرواز می کنه این اسامی رو بگه تا تعادلش حفظ بشه .

اون شروع به پرواز می کنه و بالا می ره . بالا ، بالا و بالاتر ... نزدیک خورشید می شه و تعادلش کم کم به هم می خوره . میاد هزارمین اسم خداوند رو به زبون بیاره و به عشقش ، خورشید ، برسه و اون رو ببوسه اما اسم هزارم از یادش می ره ... توی لحظه های آخر فقط یک چیز به ذهنش میاد ، یه تصمیم ، که آیا برگردم یا که ادامه بدم ... دلش بر عقلش غلبه می کنه و راهش رو ادامه می ده اما اسم هزارم یادش رفته بوده و در نهایت تعادلش به هم می خوره و گرمای خورشید اون رو جزغاله می کنه و او می سوزه و فنا می شه ... عشق واقعی هرگز رسیدنی نداره ... در عشق واقعی باید فنا شد ... جان لیلی خوشا فنا شدن در تو

ماه روشن

اومدی مثل یه رویا

تو شبای بی ستاره ام

نرو دیگه ماه روشن

تا ابد بمون کنارم


تو شدی دار و ندارم

شدی مرهم واسه دردام

به تماشات که نشستم

شده بودی همه دنیام


- ببین من که فکرم به جایی قد نمی ده چی کار کنم برات . ولی فول می دم اومدی سعی کنم حسابی بهت خوش بگذره این دفعه .

- همیشه خوش می گذشته. ایندفعه هم میگذره دیگه !

- واقعنگ ؟

- آره . من دلم بابا هوس کرده! ایندفعه باید یه روز بابای من شی بریم واسم عروسک بخری.

- چسب !


دیوونگی هم عالمیه ... چند وقت دیگه میترا میاد و قراره من بابا شم