تو یه لحظه دل به یاد تو می افته
و قطره ای اشک از چشم ها سرازیر می شه
دل هوس روز می کنه ... روز الست ...
تو بالای تپه ایستادی و با لبخندی مهربون
به من لبخند می زنی ...من این پایین ...
لبخندی مهربون و من گریون
چقدر دلم می خواست منم در آغوش بکشی
مثل کودکی گریونم که لبخند مهربون مادر رو می بینه
ولی نمی ذارن که به آغوشش بره ...