گرگ

مرد را دردی اگر باشد خوش است - درد بی دردی علاجش آتش است

گرگ

مرد را دردی اگر باشد خوش است - درد بی دردی علاجش آتش است

یلدا




+ تابلو رنگ روغن تو سایز 70x50 که الی عزیزم واسم کشیده . دستت گلت درد نکنه مرسی خیلی زییییییییاد اولش زده بودمش به دیوار ولی تو چشم نبود . الان گذاشتمش تو سه کنج اتاقم ، به محض اینکه وارد می شی می بینش ! خیلی دوستش دارم تابلو رو . به قول خود الی خیلی دوستم میادش !! ماشاا... بزنم به تخته خیلی خوب داره تو نقاشی پیشرفت می کنه . تو موسیقی رو نمی دونم چون هنوز برام چیزی ننواختیده و نمی تونم نظر بدم .

+ دیشب یلدا بود انگاری . من از روی پیامک الی فهمیدم !! نفر اولی بود که بهم تبریک گفت و تازه دو زاریم افتید که ای بابا امشب شب یلداست ! نمی دونم من چرا همیشه فکر می کردم اول بهمن شب یلداست ، نگو اول دی شب یلداست ظاهراً !!! کسی هم که کلاً خونمون نبود ، از دوستام هیچکسی  غیر از الی بهم تبریک نگفت (سپاس مجدد) . منم رفتم سراغ پروژه مو روی پروژه ام کار کردم


خورشید تو خوابه ، چشماشو بسته
شب پشت شیشه ، بیدار نشسته
ماهی تنگ بلور ، دریا رو خواب می بینه
گل خشکیده دشت ، ابر ها رو خواب می بینه

خوشا دریا ، خوش جان لیلی

جناب !!!

خب امروز یه عکس با لباسای فعلی سربازیمون براتون گذاشتم ، با مقادیری توضیحات . ابتدا به اتفاق هم عکس رو می بینیم و سپس آن را تحلیل نموده و آویزه ی گوش خود می نمائیم



من نفر وسط (مشهور به جناب ! ) ، دوستم سمت چپ و یکی از پسرای تازه وارد سمت راست مشغول خوردن بربری و چایی هستیم ! ببینید این خیلی مهمه ، چون بالاخره باید جون داشته باشیم از مرزهای هوایی کشور دفاع کنیم یا نه !؟

حالا بریم سر اصل مطلب . بالای جیب سمت چپ من رو دقت کنید یه مدال  عقاب نقره ای می بینید که هیچکدوم از افسر وظیفه های دیگه تو سطح پادگان همچین مدالی ندارن. این مدال به خاطر ارشدیت منه   نمیدونید ارشدتر از بقیه بودن چه حس غرور خفنی به آدم می ده !! خدا نکنه من به پست و مقامی برسم که اصلاً جنبه اش رو ندارم جالب اینجاست که از حالا که چهار ماه مونده سربازی من تموم بشه سر مدال ارشدیت دعواست ! بچه ها از یه طرف دعوا می کنن ، فرمانده مون از یه طرف عذا گرفته می گه تو بری کسی رو نداریم که بتونه این همه افسر وظیفه رو جمع و جور کنه . چاکرتیم داداش جذبه بالاست دیگه راستی اسم خودم رو تو عکس زدم جناب ، چون لقب منه و هرجای پادگان بگی جناب همه می دونن منظور منم!! یادش به خیر تو دانشکده که بودیم ، کلی مهندس داشتیم . اما وقتی یکی می گفت برو پیش "مهندس" ، همه می دونستن که منظور مدیر گروهمونه . حالا حکایت منه ، اونجا پر از جناب سروانه ولی وقتی می گن "برو پیش جناب" خودشون می دونن که باید بیان پیش من خلاصه نمی دونی جذبه دارم در حد لالیگا ها !!! بعضی وقتا خودم تو دلم خنده ام می گیره.و لی خب اینم شده واسه ما یه Game و سرگرمی باحال .

البته اینم بگم ها من همونقدر که جذبه دارم و مقرراتی هستم همیشه سعی می کنم به اونایی که کارشون گیره کمک کنم . ولی خب راستشو بخوای روح شیطنت و سیاه "جیمز بلک" اونجا بیشتر بهم تسلط داره تا اون روح مثبت و مهربونم آخه بد مصب اونجا محیط واسه شیطنت خیلی مساعده و خلاصه استخر واسه شناکردن روح شیطون جیمز بلک آماده و محیاست و منم نهایت استفاده رو از این فرصت می کنم

مثلاً یکی از قوانینی که وزن کردم اینه که بچه های فوق دیپلم و پایین تر موظفن حین رویت بنده احترام نظامی رو اجرا کنن. خب اگه نکنن معلومه چی می شه دیگه ، یه جوری نگاهش می کنم که بنده خدا از ترس همونجا احترامه رو می گذاره . فقط یکی دو نفری بودن که نگذاشتن و خب عواقبش رو دیدن ! هر چند که بعداً خودم مورد عفو قرارشون دادم و اونام خوشحال و خندان از اینکه جناب بخشدشون ، از اون به بعد هر موقع منو می بینن خود به خود احترام رو اجرا می کنن


اینم از حکایت سربازی ما !

آدما

یه دوست جدیدی دارم که تازه اومده پادگان ما ، توی اتاق ما هم هست .


حدود یک ماهی هست که اومده پیش ما و چند روز پیش داشت باهام حرف می زد. خیلی خسته و له و لورده بود ، می گفت چهار سال یه دختری رو می شناخته ، 3 سال دوست بودن 1 سال هم نامزد بودن.

می گفت وقتی اومدم آموزشی دختره کلاً دیگه بهم محل نمی داد و کلاً زنگ می زدم جواب نمی داد و ... . بعدش آمار دختره رو در آورده و رفته دیده که دختره سوار ماشین یه پسر دیگه شده و خلاصه پسره و دختره رو هم ریختن . حالا این اتفاق کی می افته ، 1 هفته قبل از عقدشون !!! بنده خدا کلی تدارک عقد و مراسم دیده بوده ولی دختره اینجوری می کنه .


ایناش اصلاً برام مهم نبود. چیزی که خیلی منو سوزوند این بود که رفیقم شهریوری بود ... همه می دونن شهریوری ها تو عشقشون چجوری پابند و متعهد هستن ... 3 سال دوستی 1 سال نامزدی ، 1 هفته مونده به عقد ...


نکته جالب اینکه رفیقم می گفت حالا دختره برگشته و می گه پشیمونه و می گه گول خورم !!!!

منم فقط یه نصیحت بهش کردم ، گفتم :


آسمون هم به زمین اومد دیگه قبولش نکن ... هرگز دوباره قبولش نکن ... چقدر تاکید کردم رو این حرفم ...