گرگ

مرد را دردی اگر باشد خوش است - درد بی دردی علاجش آتش است

گرگ

مرد را دردی اگر باشد خوش است - درد بی دردی علاجش آتش است

دنیا

هیچ وقت سعی نکن کسی رو مال خودت بکنی . چرا که به محض اینکه اون احساس کنه داری دورش حصار می کشی و هی نگرانی که مبادا بهت خیانت کنه ، آخرش حصار تورو در هم می شکنه و میره. آدمیزاد نسبت به هرچیزی که ازش منع میشه حریص تر می شه .


سعی کن به طرف مقابلت "اعتماد" کنی. مطمئن باش ، اگه تو بهش اعتماد نداشته باشی اون هم متقابلاً به تو اعتماد نداره و اگر تو ، بهش خیانت کنی یا کرده باشی ، اون هم به تو خیانت می کنه یا کرده ... این قانون دنیاست ... هر کاری که می کنی به خود می کنی ...


هیچ وقت نخواه که طرف مقابلت به تو توجه کنه. این کار رو بذار به عهده خودش. توجه زوری ، یعنی اونقدر حقیری که محتاج توجه اون هستی . اما اگه خودش به میل خودش به تو توجه کنه یعنی واقعاً مهم هستی . و هرگز برای اینکه اون بهت توجه نکرده یا نمی کنه اونو بازخواست نکن ... چون حق این کار رو نداری ...


این نوشته ها تلخه ، اما واقعیت . یک دوستی دارم که تازگیا قهمیدم یه نوع خاصی از سرطانی داره (هرکاری کردم بهم نگفت چون نمی خواست منو ناراحتم کنه) و با اینکه چندسال ازم کوچیکتره اما روح و فکر والایی داره ... خیلی نگرانم اگه خدای نکرده براش اتفاقی بیفته و از طرفی امید دارم که خداوند این انسان بزرگ رو شفا می ده . دارم سعی می کنم براش بهترین باشم ، چون می دونم لایقش هست ...


براش بهترین خواهم بود چون می دونم که لایقش هست ... دیگه هم برای کسی که لایقش نیست بهترین نخواهم بود ... این درسی بود که تو سالهای اخیر گرفتم ...


این هم برای آش خورای پادگان خضرایی ، اعزامی 1389/8/1 !!! آهای سربازای آش خور من پارسال اول آبان رفتم خضرایی ، نگران چیزی نباشین جای تمیزیه و کلاً سربازی مثل بنز زود می گذره !!  نمی دونید چه حس خوبی داره که یک سال و خورده ای از شما جلوترم . اینو نوشتم چون دیدم اول هر برج زوج کلی نفر با کلمه پادگان خضرایی وارد وبلاگم می شن و کلی نگرانی دارن بنده خداها !! نگران هیچی نباشید و هیچ تهدیدی رو تو پادگان جدی نگیرید . سیاست اونهاست که تو پادگان خضرایی با روح و روان شما بازی کنن و هرهر به ریشتون بخندند. ذهنتون رو کنترل کنید و نگذارید تحت تاثیر حرفای یه مشت کادری و هنرآموز گ*ز قرار بگیرین (* = و). از همون اولش زرنگ باشید و نذارید کسی حرف زور بهتون بزنه . پادگان و کل عواملش تحت کنترل حفاظت اونجاست که همه فرمانده ها و کادری ها و هنرآموزاش مثل سگ ازشون می ترسن. به محض اینکه کسی از گل نازکتر بهتون گفت گزارش بدید اونوقت می بینید که چطوری داره ازتون محافظت می شه. فقط هم به خود حفاظت گزارش بدین . اونا شمارو می ترسونن که که اگه سلسله مراتب رو رعایت نکنید و برید پیش امیر پادگان یا حفاظت فلان میشه بیسار می شه . هیچی نمیشه !!! حتی خود امیر پادگان هم از حفاظت می ترسه . ولی خب شمام وجدان داشته باشید و واسه کرم ریختن و چیزای الکی موضوعی رو گزارش نکنید . در کل ، نیروی هوایی هتله . از پادگان خضرایی گرفته تا پایگاه شکاری چابهار . همه جاش هتله و تمیزه . فقط پادگان اصفهان گندترین جای نیروی هواییه که امیدوارم کسی از شماها که تو گوگل دنبال پادگان خضرایی سرچ کردین بعد از تقسیم اونجا نیفته . بقیه اش اصل هتله و هر جاش که افتادید بهتون خوش می گذره. خوش باشید آش ای خورای یقلوی

تو خورشید منی ...

بلندی موی سیاهت شب یلدا

اشکای تو به پاکی آب چشمه هاست

سپیدی سینه ی تو برف زمستون

چشمای آبی تو مثل دریاست


من از شروع شب در انتظار تو

تو یار پاک و من همیشه یار تو

بیرون داره میاد شب از تو خونه ها

تو خورشید منی تو هم بیرون بیا


این آهنگه رو همیشه  به یاد میتی گوش میدم (به قول fefer میتی دختر بابا ! )

هر چند fefer این آهنگه رو خیلی دوس نداره. اون روز که نوشته بودمش می گفت چیه این شعره بابا تو نوشتی !!! منم ازش پرسیدم خدا وکیلی تو از جای دیگه حالت گرفته اس به آهنگ من گیر دادی ! اونم در کمال صداقت گفت آره همینطوره


اتاق آبی

در کناری از خانه ی من ٬ اتاقی است سرد و آبی
تخت و گیتار کهنه ی من ٬ عکس یک زن به دیواری

زنی زیبا روی و خندان ٬ یار من بود او دورانی
حالا من ماندم و من ٬ گیتاری و سیگار و تنهایی

عشق من رفت به تن خاک ٬ طعم شب نیست جز بیداری
ای عکس خندان بشنو از من ٬ خواهمت دید روزگاری


توی روزای تنهاییم فقط تو هستی ... میترای عزیزم ... چقدر دلم می خواست امشب اینجا باشی ... دلم برات تنگ شده ... چشمامو می بندم و تورو اینجا تصور می کنم ... امشب دلتنگم عزیزم ...


I’m here without you baby
but your still on my lonely mind
I think about you baby
and I dream about you all the time


میترای گلم ... امشب یه اتفاق کوچولو افتاد که حسابی بغضم گرفت ... کاشکی اینجا بودی ... حتی تصورش هم برام آرامش بخشه ... کاشکی امشب اینجا بودی ...


چقدر دلم می خواست سرمو روی پات بذارم و با دستای مهربونت موهامو نوازش کنی ... میترای گلم چرا شانس من اینجوریه ... شاید شانس نیست ... شاید ایراد کار خودمم ... شاید من سرنوشتم از قبل رقم زده شده ... میترای گلم ... چقدر دلم می خواست بارون چشمام در آغوش تو بباره ...


دوستت دارم سنگ صبورم ...

رفیق من ، سنگ صبور غم هام

به دیدنم بیا که خیلی تنهام

هیچکی نمی فهمه چه حالی دارم

چه دنیای رو به زوالی دارم

مجنونم و دلزده از لیلیا

خیلی دلم گرفته از خیلیا

نمونده از جوونیام نشونی

پیر شدم پیر تو ای جوونی ...


چشمامو می بندم و آغوش تورو تصور می کنم ... چقدر دلم تیمار شدن می خواد ... چقدر داغونم ... چقدر دلم سنگ صبور می خواد ...