گرگ

مرد را دردی اگر باشد خوش است - درد بی دردی علاجش آتش است

گرگ

مرد را دردی اگر باشد خوش است - درد بی دردی علاجش آتش است

افسانه ی طرقه

طرقه یه پرنده است که روزی عاشق خورشید می شه و می خواد که به طرفش پرواز کنه و خورشید رو ببوسه . او نمی دونسته که چطور باید این کارو کرد و شروع می کنه به پرس و جو و به این می رسه که برای رسیدن به خورشید باید هزار تا اسم از اسمای خداوند رو بدونه و مادامی که پرواز می کنه این اسامی رو بگه تا تعادلش حفظ بشه .

اون شروع به پرواز می کنه و بالا می ره . بالا ، بالا و بالاتر ... نزدیک خورشید می شه و تعادلش کم کم به هم می خوره . میاد هزارمین اسم خداوند رو به زبون بیاره و به عشقش ، خورشید ، برسه و اون رو ببوسه اما اسم هزارم از یادش می ره ... توی لحظه های آخر فقط یک چیز به ذهنش میاد ، یه تصمیم ، که آیا برگردم یا که ادامه بدم ... دلش بر عقلش غلبه می کنه و راهش رو ادامه می ده اما اسم هزارم یادش رفته بوده و در نهایت تعادلش به هم می خوره و گرمای خورشید اون رو جزغاله می کنه و او می سوزه و فنا می شه ... عشق واقعی هرگز رسیدنی نداره ... در عشق واقعی باید فنا شد ... جان لیلی خوشا فنا شدن در تو